در جستجوی جسارت

دلم درد نگرفت ، حبیب نگران شدم چرا درد نگرفت .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۹
موکا ..
علی جان بگو ، علی چه کنیم که غم از چهره برود ؟  اصلا بیخیال این موضوعات، خدا خودش بر تخت قضاوت نشسته ، مگر نمی گوید عادل است ما حرص چی رو بخوریم؟ بیا همه چیز بریزیم پای عدالت ، خودمان را از بند این همه تفسیر های به جا و نابه جا خلاص کنیم. بگوییم قسمت نبوده ، بگوییم ارث بابات بوده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۱
موکا ..
این دست به قلم نشدن واقعا چیز گندی است ، تمامی خاطرات و ناگفته های آدمی را به گنداب نابودی می کشد، نابودی و فراموشی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۵۳
موکا ..
علی جان بگذار سختی ها تو را بتراشند ولی نگذار تیز و تلخند کنند...3   روزی به جایی می رسید که رنگ دنیای اطرافتان کمی تغییر می کند ، ساعت ها دیگر به یک واحد حرکت نمی کنند ، گاهی بسیار آرام و گاهی بسیار سریع ، دیر و زود می شود و از دست ما کاری بر نمی آید ،    روزی به جایی می رسید که سلام دیگران هم برایتان می شود حس زمخت دلتنگی و نخواستن ، می گویند روزی روزگاری پیرمرد نیکو و پارسایی داس خود را گم کرده بود ، ظن و شک خود را به پسر همسایه برد و او را روزها زیر نظر گرفت ، تا مطئن شود که او دزد داس بوده ، چون دوست نداشت تهمتی ناروا به کسی بزند. در طی این روزها او پسر همسایه را مشکوک ، خاطی ، و کاملا هول یافت و ظن خود را به یقین برد. طی همان روز ناگهان داس خود در میان بوته زار یافت ، ولی همچنان پسر همسایه زیر نظر گرفت ، متوجه شد که او همان کارهای گذشته را تکرار می کند ولی اینار اصلا حرکت ها پسر در نظر او مشکوک ، عمدی و هول نیامدند. +اینکه جوان باشیم در تلاش رسیدن به هزاران آرزو، اینکه در پی مراعات همه چیز باشیم ،کار درست وصحیح ست ، +گاهی این فقط حس ماست و با حس ما ، پسر همسایه دزد نمی شود. + فرقی ست میان رو بازی کردن و این حس که " خب من رو بازی می کنم و این زمان ، در دل آن دارم که حوصله تعارف و حاشیه ندارم تا اطلاع ثانوی خستم و کار ندارم کسی می میرد یا زنده ست"  +ولی اینکه ،بخواهیم هوای همه را حفظ کنیم و همه از ما در همه حال راضی باشند و در عین حال گمان کنیم همه چیز را فهمیده ایم در عین حال اینکه هیچ قضاوت شخصی نکرده ایم  ، امکان پذیر نیست .  +ما سعی خود را باید کنیم ، ولی گمان نکنیم که سعی ما دلیل عالی بودن ماست ،  گاهی می دویم می دویم می دویم اما حواسمان نیست جاده را به عکس انتخاب کرده ایم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۵
موکا ..
می دانم زندگی روزهای خوش و روزهای طاقت فرسایی برا شما رقم می زند، همانطور که برای دوست دور شما و پدرتان و تمامی غریبه هایی که نمی شناسیدشان رقم زده، وشما عمق رنج آن ها هرگز ندیدید . زندگی درد و شادمانی را توام با هم دارد ، ولی خب نه با یک نسبت ، در میان این افت و خیز ها مراقب باشیم عزت نفس و شخصیت ِ اطرافیان ما بازیچه ی رنج های دوره ای زندگی ما نیستند،   +در منجلاب سختی ها ، خاشع بودن چیز آسانی نیست ، ولی روح شما را خواهد ساخت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۱۰
موکا ..
هنوز به دنیا نیامده بود که فهمید بیمار شده است. اینطور می گفتند، می گفتند مریض به دنیا آمده ست و حتی توجیح نامگذاری اسمش هم همین مرض و درد بی درمونش بود.  مرض دارد . وقتی دیدمش وقتی شناختمش فهمیدم بی راه هم نمی گفتند که مرض دارد، مرض دارد که به تمام اعتماد ها پشت کرده ، مرض داشته ست که بر می گردد راست راست به چشم هایت زل می زند می گوید : دلتنگم .  همش بهانه ست و او حرّاف بهانه جوی خوبی ست ، می گوید : "من اینجور به دنیا اومدم ، کاریش نمیشه کرد" میدانید چیست؟ میخواهم  سر به تنش نباشد وقتی اینجور برایم بهانه می تراشد. میخواهم کاری بکنم که بفهمد من و دنیا دیگر حوصله آدم هایی که مرتب می گویند : "من همین م میخای بخواه نمیخای نخواه" را ندارد. میتواند برود ، خسته کردن شاخه دم ندارد. + علی او را با سردرد های جدیدش رها کرده ام.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۳
موکا ..
علی برایت آرزو های دور دراز داشتم آرزوهایی از جنس شادترین روزهای بارانی ،   آرزوهایم از برای آن نبود که بدانم خوشبختی از توست ،دانسته ام خوشبختی تعبیر وسیعی دارد که با یک اتفاق معنی نمی شود ، آرزو هایم برای آن بود که بدانم عشق ماندنی ست، اصالت دارد، و اگر بنده مخلص عشق باشی ، کامت را شیرین خواهد نمود.  دیدی که نشد ، برایت عزاداری خواهم کرد . گفتند خسته تر از انیم که با عشق بمیریم و بدان که به تذویر نوشتند این جمله را ، ولی تو میتوانی تعبیرش کنی. علی جان تو عشق را خواندی و طوفان خنده ها ... گفتی می مانم و طوفان خنده ها... علی جان سیاه پوش عشق، آرزوهای بزرگم برایت بر باد رفته شده اند ، دست شومی دارد این صبوری ، آن هم میام این همه همهمه و شلوغی امروز.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۲:۴۱
موکا ..
همه قصه ها کارگردان می خواهند، نداریم.   اینجا فقط سیاهی لشکر آماده حرکت هستند. مابقی رفتند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۳ ، ۲۱:۳۰
موکا ..
این داستان کاملا واقعی است،   گاهی می توانم بی وقفه روز ها روز ها خیال بافی کنم، و بعد روز ها روزها ورم بگیرم که چرا این کار را کرده ام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۲
موکا ..
آدم ها وجه هایی عجیب دارند، گاهی بی دلیل تا مرگ نیز جلو می روند تا سر نهایت عشق و تنهایی آن هم بی یار در کنارشان، ولی وقتی کسی یا چیزی را نانوشته وارد زندگی ات میکنی و ندیده برایش نقاشی میکشی، باید بداند نادیده و نانوشته نیز از زندگی اش می روی.   +رفتن را بیاموز بی من
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۴۶
موکا ..