بمیرد انکس که ارزویی در من میکشد
شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ
امروز از آن روزهایی بود که هر چه کردم بشود نشد که نشد.
آمدم سحر خیز باشم شد 11 بدتر از هر روز/ آمدم به علی توضیح بدهم که توان ندارم قهر کرد رفت / آمدم مادر را توجیه کنم که من اعتماد داشتم به شما برعکس ناراحت شد و من دلگیر /آمدم و رسیدم به ناهار دسته جمعی و غذای لذیذ دلخواه یکی گفت آنجور یکی گفت اینجور باز نشد که نشد/ آمدم استراحت کنم و به بازرس پیامی بزنم کلا نشد و نرفت/ چند روز است امده ام تمام بی حوصلگی و خستگی را کنار بگذارم با علی حرف بزنم خاموش کردم شد بدتر ریدم و ناراحت شد / آمدم کتاب بخوانم دستم را کاغذ برید / آمدم بگویم نکش کشیدم / آمدم سوپ را گرم کنم سوخت / آمدم روز کذایی را تمام کنم برویم با جناب دوست دوری بزنم تصادف کردم/ نمیدانم چگونه آن شب صبح شد و
نپرسید که نشد.
+یک عدد چراغ مطالعه داشتم که از علی کش رفته بودم ،پدرسوخته آمد برد.
+again again again...
۹۴/۰۶/۲۱