تنفر با یک ماگ پر از قهوه ، از خودم
بیا بریم، گاهی اوقات آدم باید بار و بندیش را جمع کنه بره ، رفتن خوبه
فکر اینکه آدم ها چرا میرن و کجا می رن رو نکن،
خبری خوشی تو راه نیست، بیخودی سعی کردم خود دار باشم
دلم لک زده برای اینکه یک کار رو مثل بچه آدم تموم کنم ، از نصفه نصفه ها خسته شدم
دیدن های نصفه نصفه ، بودن های نصفه نصفه، حرف های نصفه نصفه ، دوستی های نصفه نصفه ...
دِ بابا یه چیزی بگو سکوت کردی چی رو ثابت کنی ! یه چیزی بگو، بگو خرت به چند مَن ؟
دلم لک زده برای انجام یه کار مثل آدم ،یه چیزی و کاری که بگم : عا بیا این اول کار اینم آخرش خیالت راحت شد؟
حتی اگه قراره اون چیز و اون کار خودم باشم.
اینجا کسی قصد نداره معجزه ببینه ، اصن انتظار شو نداره
تو باید سوالایی بپرسی که من میخام نه چیزایی که دلت می خاد.
همیشه دست آخر باید یه جمله ته جیبت داشته باشی که بگی و بعدش بری
ولی من ندارم می تونی بری.