گریزی نیست بیهوده دست و پا زدیم
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۴۲ ب.ظ
دلم میخاد قصه بنویسم، برای قصه هام شخصیت بسازم و حرکتشون بدم ،
ببچرخونمشون ، بازی شون بدم و آخر سر له شون کنم و از روشون رد بشم
و بگم قصه ما به سر رسید و همه به یه گندابی رسیدند ، هیچ راه فراری هم از اول نبود.
۹۳/۰۸/۰۲