در جستجوی جسارت

نگارا جانی بده

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۵ ب.ظ
علی جان بگذار سختی ها تو را بتراشند ولی نگذار تیز و تلخند کنند...3   روزی به جایی می رسید که رنگ دنیای اطرافتان کمی تغییر می کند ، ساعت ها دیگر به یک واحد حرکت نمی کنند ، گاهی بسیار آرام و گاهی بسیار سریع ، دیر و زود می شود و از دست ما کاری بر نمی آید ،    روزی به جایی می رسید که سلام دیگران هم برایتان می شود حس زمخت دلتنگی و نخواستن ، می گویند روزی روزگاری پیرمرد نیکو و پارسایی داس خود را گم کرده بود ، ظن و شک خود را به پسر همسایه برد و او را روزها زیر نظر گرفت ، تا مطئن شود که او دزد داس بوده ، چون دوست نداشت تهمتی ناروا به کسی بزند. در طی این روزها او پسر همسایه را مشکوک ، خاطی ، و کاملا هول یافت و ظن خود را به یقین برد. طی همان روز ناگهان داس خود در میان بوته زار یافت ، ولی همچنان پسر همسایه زیر نظر گرفت ، متوجه شد که او همان کارهای گذشته را تکرار می کند ولی اینار اصلا حرکت ها پسر در نظر او مشکوک ، عمدی و هول نیامدند. +اینکه جوان باشیم در تلاش رسیدن به هزاران آرزو، اینکه در پی مراعات همه چیز باشیم ،کار درست وصحیح ست ، +گاهی این فقط حس ماست و با حس ما ، پسر همسایه دزد نمی شود. + فرقی ست میان رو بازی کردن و این حس که " خب من رو بازی می کنم و این زمان ، در دل آن دارم که حوصله تعارف و حاشیه ندارم تا اطلاع ثانوی خستم و کار ندارم کسی می میرد یا زنده ست"  +ولی اینکه ،بخواهیم هوای همه را حفظ کنیم و همه از ما در همه حال راضی باشند و در عین حال گمان کنیم همه چیز را فهمیده ایم در عین حال اینکه هیچ قضاوت شخصی نکرده ایم  ، امکان پذیر نیست .  +ما سعی خود را باید کنیم ، ولی گمان نکنیم که سعی ما دلیل عالی بودن ماست ،  گاهی می دویم می دویم می دویم اما حواسمان نیست جاده را به عکس انتخاب کرده ایم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۷
موکا ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی