هی زندگی رونده ست،
دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ
تمام زنانگی من را کشتند ...
تمامیت من را گرفتند ... وکسی نباید می فهمید چه شده است... رازی دردناک...
تمام هفته، تمام لحظات، تمام تصویر ها او را یاد یکجمله می انداخت:"من او را بی هوس می خواهم"
او را با تمام حس زنانگی اش حس کرده بود، از کسی رنجیده نشده بود، ابدا_ابدا_ابدا_ زنانگی اش بود که رنجیده بود.
تمام این هفته این جمله در لیوان آبش نیز هم جریان داشت. "خب، قلب من اندازه یه نفر جا داره"
و او با تمام زنانگی اش رکب خورده بود،
دلش تنگ هیچ کس نبود ، دلش برای هیچ آغوش و بوسه ای تنگ نبود،
شما هیچ وقت متوجه نخواهید شداما
زن بودن چیزی فراتر از فرد بودن است. زن بودن چیزی شبیه انسانیت نیست که بخواهید فقط به آدم های خوب داستان نسبت بدهید . زنانگی چیزی شبیه سگ وفادار خانه بی صاحابی بودن است.
و او با تمام زنانگی اش رکب خورده بود...
زنان رکب خورده به کجا می روند؟ باید درد دلشان را بکشند یا خودشان را؟
به او گفته بود "خب قلب من اندازه یه نفر جا داره"
او می دانست دوست داشته خواهد شد ولی قلب آن جای یک نفر را داشت ، عشق ش بی هوس بود و او را همانطور زیبا می خواست.
او با تمام زنانگی اش رکب خورده بود...
نه احساس تنهایی می کرد و نه غم . نه کسی را از دست داده بود و نه از کسی دلخور بود، می دانست نه رها شده است و نه رها خواهد شد ، فقط فقط می خواست بدانند که زنانگی هیچ گاه محصور یکنفر نیست ، یک زمان نیست.
می خواست بدانند وقتی زنانگی زیر سوال برود . دست هایش شل می شوند، از نگاه مستقیم وگیرا می گریزد، اشکش دست خودش نمی شود، یکدفعه کارهای خانه و شخصی زیاد می شود و شب ها باید زود خوابش ببرد ،
بدانند که ، وقتی زنانگی زیر تیغ رفت، صبر زیاد می شود ، قد مهر دل بیشتر می شود.
ولی دیگر حمال زنانگی اش نمی شود ...
زنانگی اش... ه ه
زنانگی اش که رکب خورد باید یاد می گرفت من بعد مرد زندگی اش باشد.
۹۴/۰۵/۱۲