در جستجوی جسارت

آن شب به آقای بازرس اصرار کردم که تصمیم بگیرد ، می دانم که بیش از نیاز اصرار کردم . اگر آن شب اصرار کردم که تصمیم بگیرد ، اصرار کردم که ارزش های زندگی اش را به یاد بیاورد و تصمیم بگیرد ، برای این بود که دوست نداشتم این روز ، برسد . من می خواستم ارزش ها و باور های زندگی اش تنها دلیل انتخاب هایش باشند ،خواستم بداند تصمیم غلط گرفتن بهتر از تصمیم نگرفتن است . می خواستم فردا در مکالمات ذهنی خود بگوید انتهای داستان هر چه که بود یک باور ،یک عقیده ،یک انتخاب وجود داشت، آنچه که باعث می شد او مومن خوانده شود بود. نه یک تزلزل جوانی. اگر اصرار داشتم آن شب تصمیم بگیرد ، برای این بود که می خواستم زمانی که همه امکانات و لوازم را دارد تصمیم بگیرد. زمانی که کسی برای بودن و برگشتن وجود داشت تصمیم بگیرد .زمانی که هنوز یادگاری های عزیزش آثار جرم و آزار خوانده نشده بود تصمیم بگیرد . زمانی که پگاه های زندگی اش متعالی و سحر ها روشن بود. من می دانستم در اوج نگرانی و دلشورگی قرار دارد ولی می دانستم که لحظه غرور و قدرت هم همان لحظه است .فاتحان عالم این لحظات را یادشان نمی رود و من می خواستم او فاتح میدان جنگ،، باور ها و خواستن های زندگی اش باشد. می خواستم راسخ تر شود برای یافتن و توجه بیشتر برای معیار های زندگی اش. تا فردا با شنیدن اسمی قلبش نتپد ، دستش نلرزد .تا فردا در منجلابی ترین قسمت یک رابطه بیاد بیاورد اوست که همیشه تصمیم گیرنده است و این دنیا دنیای باور های اوست. باور کنید من اصرار کردم ، تا نشود مرد تنهای شب ، تا او را با یک مصداق ،با یک صورتک، با یک خاطره نتوانند بکشند .تا او کسی نباشد که در هوا مانده و سپس رها شده ، کسی نباشد که در شب سیلی خورده. تا نشود مردی که ، هر آنچه که برای خود از این دنیا " سهم احساس" ش بود ،رو از دست داده. من خواستم اما نشد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۶
موکا ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی