بعضی از آدم ها این مدلی هستند که دوست دارند فرت فرت بهشان ثابت شود دوستشان داریم.
دوست دارند از هر قضیه بی سر و ته یک موضوع با ژانر احساسی بسازند ، و قضیه را به آنجا بکشانند که آآآهااااا این اتفاق به من ثابت کرد که تو اینطور آدمی بودی و من همین الان تو رو شناختم.
خواسته یا ناخواسته یک جنگ می سازند، وسط جنگ هم که انتظار شیرینی و خنده و لحن خوش و عزیز دلم... که نمی رود، بحث هم متعلقات خودش را دارد. آنگاه از آب گل آلود ماهی می گیرند و یک استدلال مزخرف احساسی هم می کنند و می گویند بسه بسه همه چیز روشن شد و می روند البته مثلاااا قهر نمی کنند و فقط می روند . (که ما سکوت نیاز داریم).
نمیدانم واقعا! که چی بشه! یک بار می گویی دوست دارم و تمام فهمید فهمید نفهمید هم الاغی از خودش است ، تکرار گفتن محبت و الکی بیان علاقه و قلب و بوس هزار کوفت و زهرمار بدون اینکه وقت بزاریم و از افکار و احساستمان ، کارهایمان ، دغدغه هایمان و خستگی هایمان ، کتاب هایمان و چیزهایی که مارا شگفت زده می کننئ برای کسی بگوییم حتی در این حد که اینکه بگوییم کلافه ایم ، الکی نقش بازی کردن است و علاقه ای اجباری ست. این تکرار واقعا کار مسخره ایست ، اینکار به لودگی گرفتن دوستی و محبت است.
+مسموم همچین روابطی نباشید.